درس 5
مهرو وفا
.به معشوق گفتم :گرفتار غم عشق تو هستم ، گفت:غمت به پایان می رسد ،گفتم:معشوق زیبا روی من باش ،گفت:اگر امکانش باشد .
2.گفتم:از عاشقان رسم و وفاداری یاد بگیر .گفت:از زیبا رویان این کار ها سخت نیست
- گفتم:تلاش میکنم که در عالم خیال به فکر تو نباشم .گفت:خیال من راهزنی چابک است از راه دیگری وارد می شود.،
4.گفتم:بوی خوش گیسویت مرا در گمراهی انداخت .گفت:اگر متوجه باشی همان بو موجب هدایت تو می شود.
5.گفتم:چه خوش هوایی که از باغ بهشت بیاید. گفت:آفرین بر نسیمی که از کوچه ی معشوق بوزد.
6.گفتم:آرزوی لب شیرین تو را هلاک کرد .گفت:تو بنده ای مطیعی باش زیرا او به زیر دستانش توجه خاصی دارد .
7.گفتم:دل مهربان تو چه زمانی قصد آشتی دارد ؟گفت:این راز را به کسی نگو تا موقع آن فرا رسد.
8.گفتم:دیدی که چه زود زمان خوشگذرانی به پایان رسید؟گفت:چیزی نگو زیرا این قصه ی تو نیز روزی تمام می شود.
http://bist.mihanstore.net/product.php?id=1737